نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دوست دارم
  گروه اینترنتی خورشید :: khorshidgroup.org  


وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم صورتت از شرم قرمز شد


و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی


وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم


سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی


انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی


وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم


صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی، پیشونیم رو بوسیدی و


گفتی بهتره عجله کنی ، داره دیرت می شه


وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم


بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری بعد از کارت زود بیا خونه


وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم


تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی


باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری تو درس ها به بچه مون کمک کنی


وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم


تو همونجور که بافتنی می بافتی بهم نگاه کردی و خندیدی


وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...


وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم


در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم


من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی


رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود


وقتی که 80 سالت شد ،‌ این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری


نتونستم چیزی بگم ، فقط اشک در چشمام جمع شد


اون روز بهترین روز زندگی من بود ، چون تو هم گفتی که منو دوست داری


[+] نوشته شده توسط حسین صمدی در 19:35 | |







میبندمت به بند گران غم

 

میبندم این دو چشم پر آتش را

تا ننگرد درون دو چشمانش

تا داغ و پر تپش نشود قلبم

از شعله نگاه پریشانش


میبندم این دو چشم پر آتش را

تا بگذرد ز وادی رسوایی

تا قلب خاموشم نکشد فریاد

رو میکنم به خلوت و تنهایی


ای رهروان خسته چه می جویید

در این غروب سرد ز احوالش

او شعله رمیده خورشید است

بیهوده می دوید به دنبالش


او غنچه شکفته مهتاب است

باید که موج نور بیافشاند

بر سبزه زار شب زده چشمی

کو را به خوابگاه گنه خواند


باید که عطر بوسه خاموشش

با ناله های شوق بیامیزد

در گیسوان آن زن افسونگر

دیوانه وار عشق و هوس ریزد


باید شراب بوسه بیاشامد

از ساغر لبان فریبایی

مستانه سر گذارد وآرامد

بر تکیه گاه سینه زیبایی


ای آرزوی تشنه به گرد او

بیهوده تار عمر چه میبندی؟

روزی رسد که خسته و وامانده

بر این تلاش بیهوده میخندی


آتش زنم به خرمن امیدت

با شعله های حسرت و ناکامی

ای قلب فتنه جوی گنه کرده

شاید دمی ز فتنه بیارامی


می بندمت به بند گران غم

تا سوی او دگر نکنی پرواز

ای مرغ دل که خسته و بیتابی

دمساز باش یا غم او،دمساز

[+] نوشته شده توسط حسین صمدی در 12:17 | |







داستان خلقت زن


از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می‌گذشت.
فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی می‌فرمایید؟"


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط حسین صمدی در 12:11 | |








بدترین قسمت زندگی؛ انتظار کشیدن است

اما ... بهترین قسمت زندگی

داشتن کسی است که 

ارزش انتظار کشیدن داشته باشد ... !!!

[+] نوشته شده توسط حسین صمدی در 12:11 | |







چند وقتیست


چند وقتیست


هر چه می گردم


هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ...


نگاهم اما ...


گاهی حرف می زند...


گاهی فریاد می کشد...


و من همیشه به دنبال کسی می گردم


که بفهمد یک نگاه خسته


چه می خواهد بگوید


[+] نوشته شده توسط حسین صمدی در 12:5 | |







این روز ها

http://upload.tehran98.com/img1/1ploon0lpg3ztu5hwie.jpg


ایــن روزهــــــا سـا کــــــت كـــه بــــــمانـــــی

مـــیگذارند بــــه حــســاب جــــــواب نــداشــتــنــت

عمرا اگــــــــــر بــفــهــمــنــــــــــد

داری جــــــــــان مــیــكــنـــی

تــــــــا احــتــــــرامــشان را نــگـــه داری


http://upload.tehran98.com/img1/okfn4l2mxdkvkjfqi6o.jpg


زیاد خوب نباش …


زیاد دم دست هم نباش ...

 

زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …

 

آدم ها این روزها عجیب به خوبی ،

 

به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …

 

زیاد که باشی ، زیادی می شوی …

 


[+] نوشته شده توسط حسین صمدی در 12:3 | |







دوست داشتن

http://upload.tehran98.com/images/ym5sznn9rqgwmr035o5x.jpg


سلام دوستاي خوب و گلم ، اينو حتما بخونيد ، خيلي قشنگه ،  هر چند قديميه :)

 

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم صورتت از شرم قرمز شد


و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی


وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم


سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی


انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی


وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم


صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و


گفتی بهتره عجله کنی ، داره دیرت می شه


وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم


بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری بعد از کارت زود بیا خونه


وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم


تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی


باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری تو درسها به بچه مون کمک کنی


وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم


تو همونجور که بافتنی می بافتی بهم نکاه کردی و خندیدی


وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...


وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم


در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم


من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی


رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود


وقتی که 80 سالت شد ،‌ این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..


نتونستم چیزی بگم ، فقط اشک در چشمام جمع شد


اون روز بهترین روز زندگی من بود ، چون تو هم گفتی که منو دوست داری


♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

 


پ ن >   به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
            و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
            چون زمانی که از دستش بدی
            مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
            اون دیگر صدایت را نخواهد شنید


[+] نوشته شده توسط حسین صمدی در 12:2 | |







اعتماد

http://upload.tehran98.com/img1/buy1f6n8dxz5efc0skn.jpg

کاش هرگز در محبت شک نبود 

 

تک سوار مهربانی تک نبود

 

 کاش بر لوحی که بر جان دل است

 

 واژه تلخ خیانت حک نبود


[+] نوشته شده توسط حسین صمدی در 11:59 | |







به سلامتی زندگی.........

PhotoShare1112 به سلامتی...

 

 

 

بـــــــــه ســــــــــــلـامــــــــــتــــــــــــتی تـــــــــو….
 
تویی که الان پشت مانیتور قوز کردی…
 
تویی که الان با کله اومدی رو صفحه مانیتور دستتو گذاشتی زیر چونت…
 
تویی که الان از فرط تنهایی بغضت گرفته…
 
تویی که از بس خسته ای دلت گرفته…
 
تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه…
 
تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره…
 
تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی …
 
تویی که دلت میخواد فریاد بزنی…
 
تویی که یه عمر سنگ صبور بودی…

 

PhotoShare به سلامتی...

 

تویی که دلت میخواد با روزگار دعوا کنی…
 
تویی که اومدی فراموش کنی یاد یه خاطره افتادی….
 
تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی…
 
تویی که تنهایی…
 
تویی که همه دنیات شده بی کسی…
 
تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال…
 
تویی که واس خودت آواز میخونی….
 

[+] نوشته شده توسط حسین صمدی در 11:7 | |







 

alone 811 عاشقانه هایم

 

 

عاشـــــقـــــانه هایـــــم را برای که مــــیــــگــــویــــــم؟؟

برای قــلـبــــی خائــــــــــــــــن ،

برای چشـــمانی هـــوســـــــــران ،

برای گـــــــوش هایی کــــــــر ،

برای چشــــــــــــمانی کـــــــــور ،

یا برای دســـتـــــــانی بی حـــــس؟؟؟

نه برای تو نـــــــمـــیـــــــگـــویـــم مـــــرد مغـــــــرور

که از قـــلــبــــی شـــکــســـته  ،

 از دخـــتـــری با چــــــشــــم هایـــــی زلال ،

با قــلـــبـــــی پاکـــــــــــــ با دســـتــانــی وفــــادار ،

با عـــشـــقـــــــــی ابــدی و با ســـرشــتــی خـــدایـــــی

  خـــــبـری نــــــمــیــگــــیــــری .

برای تو نــــــمــــــــیـگـــویـــــــم و نـــــــــمیـسـرایم

که مـغـــــرورتــــــــر و ســــــــخـــــت تـــــر شـــــــــــوی ،

تـنـــــها عــاشـــــقـــانه هـــایــــم را با چــشــــمانـــی تــــر ،

با بـــغــــضــــی خــفــــــه شده و بـیــــــصدا ،

با اشـــــــک هــایــــی روان برای دل عـــاشـــقـــم

و

خــــدای عـــاشــــقـــــان خــــــــواهــــم گـــــفـــــت …


 


[+] نوشته شده توسط حسین صمدی در 11:5 | |







طعم تلخ زندگی؟

PhotoShare31 طعم تلخِ زندگی

 

 

 

چــیـــزهــــایـــــی وجــــود دارد کـــه نــمیخـواهـیـم اتـفــاق بـیـفـتـد

امـا مــجــبـوریــم بــپــذیـریــم…

چــیـزهــایــی کــه نــمــیــخــواهـیــم بــدانـــیــم

امـــا مــجـــبــوریـــم یــاد بــگـیـریـم….

و ادمـــهـــایـــی کــه نــمــیــتــوانــیــم بــدون آنــها زنــدگـــی کنیم

امــا مـــجـــبـــوریــــم رهــــایـــشـــان کـــنـــیـــم…


[+] نوشته شده توسط حسین صمدی در 11:4 | |